ONLY+LOVE=ALONE

ONLY+LOVE=ALONE

خدایا کمکم کن که اگر چیزی شکستم دل نباشه

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 40
بازدید دیروز : 34
بازدید هفته : 369
بازدید ماه : 367
بازدید کل : 19021
تعداد مطالب : 468
تعداد نظرات : 92
تعداد آنلاین : 1




تله موش ...!!!!

موش از شکاف دیوار سرک کشید تا ببیند این همه سروصدا برای چیست!؟ مرد مزرعه دار تازه از شهر رسیده بود و

بسته ای با خود آورده بود و زنش با خوشحالی مشغول باز کردن بسته بود. موش لبهایش را لیسید و گفت: کاش یه

غذای حسابی باشه. اما همین که بسته را باز کردند، از ترس تمام بدنش به لرزه افتاد. چون صاحب مزرعه یک تله

موش خریده بود. موش با سرعت به مزرعه برگشت تا این خبر جدید را به همه ی حیوانات بدهد. او به هر کسی که

می رسید، می گفت: توی مزرعه یک تله موش آورده اند، صاحب مزرعه یک تله موش خریده... مرغ با شنیدن این

خبر بالهایش را تکان داد و گفت: آقای موش، برات متاسفم. از این به بعد خیلی باید مواظب خودت باشی. به هر حال

من کاری به تله موش ندارم، تله موش هم ربطی به من نداره. میش وقتی خبر تله موش را شنید، صدای بلندی سر

داد و گفت: آقای موش من فقط می تونم دعات کنم که توی تله نیفتی، چون خودت خوب می دونی که تله موش به

من ربطی نداره، مطمئن باش که من پشت و پناه تو خواهد بود. موش که از حیوانات مزرعه انتظار کمک داشت، به

سراغ گاو رفت. اما گاو هم با شنیدن خبر، سری تکان داد و گفت: من که تا حالا ندیدم، یک گاو توی تله موش بیفته

این را گفت و زیر لب خنده ای کرد و دوباره مشغول چرا شد.سرانجام موش نا امید از همه جا به سوراخ خودش

برگشت و در این فکر بود که اگر روزی در تله موش بیفتد، چه می شود؟ در نیمه های همان شب، صدای شدید به

هم خوردن چیزی در خانه پیچید.زن مزرعه دار بلافاصله بلند شد و به سوی انباری رفت تا موش را که در تله افتاده بود

ببیند. او در تاریکی متوجه نشد که آنچه در تله موش تقلا میکرده،موش نبود بلکه یک مار خطرناکی بود که دمش

درتله گیر کرده بود. همین که زن به تله موش نزدیک شد، مار پایش را نیش زد و صدای جیغ و فریادش به هوا بلند

شد. صاحب مزرعه با شنیدن صدای جیغ از خواب پرید و به طرف صدا رفت، وقتی زنش را در این حال دید، او را فورأ به

بیمارستان رساند. بعد از چند روز حال زن بهتر شد. اما روزی که به خانه برگشت، هنوز تب داشت. زن همسایه که

به عیادت بیمار آمده بود، گفت: برای تقویت بیمار و قطع شدن تب او هیچ غذایی مثل سوپ مار نیست. مرد مزرعه

دار که زنش را خیلی دوست داشت، فورأ به سراغ مرغ رفت و ساعتی بعد بوی خوش سوپ در خانه پیچید. تب بیمار

قطع نشد. بستگان او شب و روز به خانه ی آنها رفت و آمد میکردند تا جویای سلامتی او شوند. برای همین مرد

مزرعه دار مجبور شد، میش را هم قربانی کند تا با گوشت آن برای میهمانان عذیذش غذا بپزد.روزها می گذشت و

حال زن مزرعه دار هرروز بدتر میشد. تا این که یک روز صبح، در حالی که از درد به خود می پیچید، از دنیا رفت و خبر

مردن او خیلی زود در روستا پیچید. افراد زیادی در مراسم خاکسپاری او شرکت کردند، بنابراین مرد مزرعه دار مجبور

شد از گاوش هم بگذرد و غذای مفصلی برای میهمانان دور و نزدیک تدارک ببیند.

حالا موش به تنهایی در مزرعه میگردید و به حیوانات زبان بسته ای فکر می کرد که کاری به کار تله موش نداشتند!!! 

 

 


javahermarket

نظرات شما عزیزان:

maryam
ساعت8:25---21 مهر 1390
سلام
وبت خیلی زیبا شده خوشحالم که هر روز بهتر از دیروزی


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

نويسنده: mohammad amin تاريخ: سه شنبه 19 مهر 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

سلام.من محمد امین 16 سالمه و این وبلاگو برای دلتنگی هام ساختم. اینجا چند تا قانون داره که باید رعایت شه: 1:کپی برداری ممنوع 2:نوشتن نظرات خصوصی ممنوع چون عمومی میشه 3:هرکی بیاد توی وب باید نظر بده 4:تبادل لینک هم میکنم 5:برای باقی موندن این وبلاگ تونستید عضو شوید دوستون دارم بوس بای بای boy.loving2012@yahoo.com setaiesh.amini@yahoo.com

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to setaiesh.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com